به گزارش مشرق، کیهان در ستون یادداشت روز خود به قلم سعدالله زارعی نوشت:
آمریکا، بازی پیچیدهای را با ایران دنبال میکند ولی در ایران این بازی پیچیده، بسیار ساده دیده میشود! واشنگتن از یک طرف در پی حل مهمترین مسئله خود با ایران، یعنی تبدیل شدن ایران به یک «قدرت مستقل منطقهای» است و از سوی دیگر در پی سیطرهبخشی به جریانی است که در انتقال ایران از یک «قدرت مستقل منطقهای» به یک کشور معمولی وابسته، به آمریکا کمک مینماید. البته این قلم در پی ارزیابی آن نیست که چنین جریانی توانایی لازم را در هل دادن ایران به این سمت دارد یا نه، ولی در اینکه چنین جریانی وجود دارد و چنین نقشهای هم تنظیم گردیده است، به گواهی قرائن و شواهد عدیده تردید نیست.
آمریکا در حل مهمترین مسئله خود که به آن اشارت رفت، چند اقدام را براساس این راهبردها به طور توأمان دنبال میکند:
1- لازمه فاصله گرفتن ایران از قدرت منطقهای، ضعیف شدن ایران به خصوص در مسائل اقتصادی است. از این رو نباید در تداوم فشارهای تضعیفکننده حتی در مواردی که ایران به یک «عقبنشینی پرارزش» تن داده است، تردید نمود.
2- به قدرت رساندن کسانی که از درون جمهوری اسلامی، انتقالدهنده ایران از قدرت منطقهای به کشوری معمولی هستند، نباید به تجدید نظر در فشار بر ایران بینجامد یا با آن توأم گردد، چرا که از یک سو - از نظر آمریکا- قدرت گرفتن این افراد ناشی از فشار وارد شده بر ایران است و از سوی دیگر تداوم حضور اینها در قدرت نیازمند تداوم فشار است. آمریکاییها در این میان تداوم فشار را به نفع کاتالیزورهای داخلی میدانند و این کاتالیزورها نیز رفع فشار از جمهوری اسلامی را سبب رشد استقلالگرایی در ایران میدانند. چندی قبل جان کری در یکی از دانشگاههای آمریکا در پاسخ به سؤال دانشجویی که پرسید: «چرا بعد از برجام از اندازه فشار علیه ایران کم نمیکنید تا ایران در همراهی ترغیب شود» گفت برای ترغیب بیشتر ایران به همراهی باید فشارها را ادامه دهیم.
3- آمریکا تعدادی سناریوی با ارزش محدود را در نظر گرفته تا بدون آنکه هزینهای داده باشد، «جریان انتقالدهنده» را تقویت کند به عبارتی هم چیزی واقعی در سبد ایران نگذارد تا تقویت نشود و هم اقدامی انجام دهد تا چیزی در سبد «جریان انتقالدهنده» قرار گیرد. بعضی از کارشناسان «باز و بسته» بودن سوئیفت را در این جهت ارزیابی میکنند؛ سوئیفت به طور رسمی باز است تا چیزی در سبد جریان انتقالدهنده قرار گیرد و به طور واقعی بسته است تا چیزی در سبد ایران نرود.
کما اینکه بعضی معتقدند این ماجرای مصادره دو میلیارد دلار از دارایی ایران- که از سوی یک دادگاه صورت گرفت و پس از آن مجلس و رئیس جمهور آمریکا نیز آن را تأیید کرده و قانونی خواندند- اقدامی از نوع سوئیفت است! یک دادگاه، دو میلیارد دلار از اموال ایران را مصادره کرده است. با این مصادره «جریان انتقال دهنده» و کشور به طور توأمان آسیب میبینند. فردا یا پسفردا- احتمالاً در آستانه انتخابات آینده- این دو میلیارد دلار بازمیگردد تا جریان انتقالدهنده به عنوان کاربلدهایی که پول ملت ایران را برگرداندهاند! تقویت شود بدون آنکه در عمل مبلغی به ایران داده شود. حتی ممکن است حکم لغو شود و پول هم برنگردد یعنی همان اتفاقی بیفتد که درباره «لغو تحریمها» افتاد! «سناریوهای با ارزش محدود» میتوانند تا انتخابات خرداد سال آینده استمرار یابند و حتی میتوانند به یک الگو برای حفظ جریان انتقالدهنده و در عین حال حفظ روند تضعیف ایران تبدیل شده و طی سالهای آینده تعقیب شوند.
مدل رفتاری آمریکا با ایران به گونهای است که ایران باید داراییهای خود را روی میز بریزد و به داوری کسی که قبلاً تعلق این داراییها را به ایران و استحقاق آن رد کرده است تن بدهد و ایران دست آخر، حضور در پای میزی که برای توزیع داراییهای او آماده شده است را به عنوان دستاورد مهم «به رسمیت شناخته شدن» تلقی نماید! این در حالی است که پیش از آراسته شدن میز گفتوگو و میدان بازی، قدرت مستقل ایران توسط بسیاری از کشورهای دنیا به رسمیت شناخته شده و کسی روی شخصیت و هویت مستقل ایران، انگشت ابهام قرار نداده بود.
آمریکاییها مدتی است که به سمت مهار قدرت منطقهای ایران شیفت شدهاند. سؤال این است که این کار چگونه ممکن است. برای بررسی این موضوع توجه به نکات زیر ضروری است:
1- اولین گام این است که مدل فشار و تشدید فشار علیه ایران در حوزه مسائل منطقهای دنبال گردد، به گونهای که ایران هر روز نسبت به روز قبل مشکلات بیشتری را احساس کند. آمریکاییها میدانند که مدل فشار بر ایران با محوریت بحث هستهای باید در بحث منطقهای بازنویسی و اصلاح شود. چرا که در بحث هستهای ما آمریکا وانمود میکرد که نادیده گرفتن توافق 7 کشور هستهای- مبنی بر جلوگیری از هستهای شدن دیگران- با منافع همه این کشورها که عمدتاً در سایز «بینالمللی» بودند، منافات دارد، اما وقتی صحبت از خطر قدرت منطقهای شدن ایران به میان میآید، کشورهای در اندازه بینالمللی در نگرانی شریک آمریکا نمیشوند. بنابراین در اینجا به یک ائتلاف منطقهای ضد ایران نیاز است براین اساس، آمریکاییها یک جبهه منطقهای با محوریت ظاهری رژیم آلسعود و باطنی آمریکا را جایگزین جبهه منطقه بینالمللی با محوریت ظاهری و باطنی آمریکا کردهاند. روند تشدید فشار و به عبارت رایج در روابط بینالملل «تصاعد بحران» (Disclosion cricis) به طور مشترک در هر دوی این روندها ملاحظه میکنیم.
گام دوم آمریکا این است که با توسل به یک سلسله تبلیغات هدفمند سیاسی و با کمک گرفتن از ظرفیت «جریان انتقال دهنده» که به طور مداوم تکرار میگردد، حل مشکلات را علیالدوام با «مذاکره» و «توافق» گره بزند به عبارت دیگر در حالی که مذاکره، نه قرار است مشکلات اقتصادی مردم را کاهش دهد و نه قبلاً به دستاوردی عملی رسیده است، علیالدوام نیاز ایران به گفتوگو برای حل مشکلات معیشتی مردم تبلیغ میشود تا کماکان- حداقل بخشی از مردم- وقتی با مشکل مواجه میشوند بر ضرورت گفتوگو با آمریکا تأکید نمایند. کمااینکه آمریکاییها پاسخ عملی به کسانی را که به امید باز شدن راه حرکت اقتصادی به مذاکره روی آوردهاند دائماً به تأخیر میاندازند تا این نیاز و دست ملتمس باقی بماند!
آمریکا در بحث منطقهای به ایران میگوید ما پذیرفتهایم که شما یک قدرت منطقهای هستید و پذیرفتهایم که در بسیاری از مواقع رفتار شما در بحرانها، مسئولانه و مترقی بوده است، حالا بیایید تا درباره موضوعات بغرنج منطقه به توافق برسیم. شاید بتوانیم بدون آنکه به موقعیت و نفوذ منطقهای شما لطمهای بزنیم، مسئله را حل کنیم. اوباما در همین پیام اخیر، چیزی بیش از این نگفته است. اما واقعیت میدانی به ما یادآور میشود که اگر آمریکا دنبال حل مسئله باشد، نباید واقعیات حقوقی را انکار کرده و ملتی را از برخورداری از آن استثنا نماید. مثلاً آمریکا وانمود میکند که با بقای اسد در صورت فرایند قانونی، مشکل ندارد اما همزمان با آن بدون اعتنا به دولتی که وجود دارد، از طریق کردهای سوریه بخشی از شمال رقه را به تصرف درآورده است. این در حالی است که نیروهای آمریکایی در منطقه حساسی استقرار دارند که چه در عملیات شرق حلب و چه در عملیات شمال ادلب موقعیت خاص پیدا کرده و میتواند با اولتیماتوم مانع عملیات هوایی ارتش سوریه یا ارتش روسیه در این مناطق گردند. در واقع واشنگتن آمده و انگشت خود را در نقطهای قرار داده که با حرکت طرف مقابل لگد میشود و امکان درگیری میان آن قدرت و آمریکا پدید میآید. حال اگر آن نیروی عمل کننده- مثلاً روسیه - نخواهد با آمریکا بجنگد لاجرم باید میدان عملیات را ترک گوید.
در اینجا آمریکا عملاً دور مناطق درگیری داعش و جبهه النصره یک حصار امن کشیده و به آنان اطمینان خاطر میدهد. حالا در این شرایط آمریکاییها به ما میگویند بیایید درباره آینده سوریه مذاکره کنیم و آمریکا قول میدهد منافع ایران را در نظر بگیرد. در این صورت ما در مذاکره با آمریکا چه خواهیم گفت جز اینکه «آقا انگشت خود را بردار میخواهم رد شوم؟» آمریکا چه پاسخی خواهد داد جز اینکه بسیار خوب برمیدارم شما هم دست خود را از پشت حکومت سوریه بردارید تا حسن نیت شما به اثبات برسد. ضرر ما و میزان هزینه آمریکا در این صحنه مشخص است. اما در چنین صحنهای چه چیزی گیر «جریان انتقالدهنده» میآید؟ ژست قرار گرفتن در کنار مقامات آمریکا و اروپا و به عبارتی که اینها در این روزها به کار میبرند «با بزرگان دیده شدن»!
2- در بحث منطقهای آمریکا اصرار دارد، پرونده سوریه، عراق، یمن و... از دست نهادی که با پشتوانه جهادی و نگرش نهضتی فتوحات بزرگی را طی 15-16 سال گذشته به دست آورده است، خارج شده و به دست نهادی بیفتد که زبان رایج دیپلماسی و معامله با غرب را میداند! چرا؟ آمریکا میداند که بسط دایره نفوذ ایران یک افتخار بزرگ ملی برای ایرانیان و افتخار اسلامی برای مسلمانان است که همه آن را متعلق به رهبری معظم انقلاب و نیروهای جهادی جان بر کف آن میدانند. این خود یک مانع استراتژیک و عبور نشدنی در انتقال نظام از «مستقل» به «وابسته» است. خب غرب در صورت مواجهه با رهبری و نیروهای جهادی باید بیش از فایده هزینه بدهد. از سوی دیگر به دلیل تعلق این حوزه حساس به رهبری در مذاکره با «نیروی انتقال دهنده» به دستاوردی مهم نمیرسد. بالاخره آنچه در منطقه از نظر آمریکا ارزش معامله دارد همین عراق، سوریه، لبنان، یمن، فلسطین و از این قبیل است، جاهای دیگر که اساساً در اختیار دولتهایی است که سخن گفتن از توافق آنها، گزافه است چرا که کارها با یک دستور انجام میشود.
الان آمریکا در یک نقش دوگانه، از یک طرف همه ظرفیت منطقهای خود را برای اعمال فشار بر ایران و متحدین آن وارد میدان کرده است به گونهای که شاهد برخورد بیسابقه این عوامل علیه ایران هستیم و از طرف دیگر با ارسال پیغام و پسغام به ایران میگوید راه حل در توافق با ماست و این در حالی است که توافق فقط یک ظاهر حقوقی خوشایند دارد.
آمریکا، بازی پیچیدهای را با ایران دنبال میکند ولی در ایران این بازی پیچیده، بسیار ساده دیده میشود! واشنگتن از یک طرف در پی حل مهمترین مسئله خود با ایران، یعنی تبدیل شدن ایران به یک «قدرت مستقل منطقهای» است و از سوی دیگر در پی سیطرهبخشی به جریانی است که در انتقال ایران از یک «قدرت مستقل منطقهای» به یک کشور معمولی وابسته، به آمریکا کمک مینماید. البته این قلم در پی ارزیابی آن نیست که چنین جریانی توانایی لازم را در هل دادن ایران به این سمت دارد یا نه، ولی در اینکه چنین جریانی وجود دارد و چنین نقشهای هم تنظیم گردیده است، به گواهی قرائن و شواهد عدیده تردید نیست.
آمریکا در حل مهمترین مسئله خود که به آن اشارت رفت، چند اقدام را براساس این راهبردها به طور توأمان دنبال میکند:
1- لازمه فاصله گرفتن ایران از قدرت منطقهای، ضعیف شدن ایران به خصوص در مسائل اقتصادی است. از این رو نباید در تداوم فشارهای تضعیفکننده حتی در مواردی که ایران به یک «عقبنشینی پرارزش» تن داده است، تردید نمود.
2- به قدرت رساندن کسانی که از درون جمهوری اسلامی، انتقالدهنده ایران از قدرت منطقهای به کشوری معمولی هستند، نباید به تجدید نظر در فشار بر ایران بینجامد یا با آن توأم گردد، چرا که از یک سو - از نظر آمریکا- قدرت گرفتن این افراد ناشی از فشار وارد شده بر ایران است و از سوی دیگر تداوم حضور اینها در قدرت نیازمند تداوم فشار است. آمریکاییها در این میان تداوم فشار را به نفع کاتالیزورهای داخلی میدانند و این کاتالیزورها نیز رفع فشار از جمهوری اسلامی را سبب رشد استقلالگرایی در ایران میدانند. چندی قبل جان کری در یکی از دانشگاههای آمریکا در پاسخ به سؤال دانشجویی که پرسید: «چرا بعد از برجام از اندازه فشار علیه ایران کم نمیکنید تا ایران در همراهی ترغیب شود» گفت برای ترغیب بیشتر ایران به همراهی باید فشارها را ادامه دهیم.
3- آمریکا تعدادی سناریوی با ارزش محدود را در نظر گرفته تا بدون آنکه هزینهای داده باشد، «جریان انتقالدهنده» را تقویت کند به عبارتی هم چیزی واقعی در سبد ایران نگذارد تا تقویت نشود و هم اقدامی انجام دهد تا چیزی در سبد «جریان انتقالدهنده» قرار گیرد. بعضی از کارشناسان «باز و بسته» بودن سوئیفت را در این جهت ارزیابی میکنند؛ سوئیفت به طور رسمی باز است تا چیزی در سبد جریان انتقالدهنده قرار گیرد و به طور واقعی بسته است تا چیزی در سبد ایران نرود.
کما اینکه بعضی معتقدند این ماجرای مصادره دو میلیارد دلار از دارایی ایران- که از سوی یک دادگاه صورت گرفت و پس از آن مجلس و رئیس جمهور آمریکا نیز آن را تأیید کرده و قانونی خواندند- اقدامی از نوع سوئیفت است! یک دادگاه، دو میلیارد دلار از اموال ایران را مصادره کرده است. با این مصادره «جریان انتقال دهنده» و کشور به طور توأمان آسیب میبینند. فردا یا پسفردا- احتمالاً در آستانه انتخابات آینده- این دو میلیارد دلار بازمیگردد تا جریان انتقالدهنده به عنوان کاربلدهایی که پول ملت ایران را برگرداندهاند! تقویت شود بدون آنکه در عمل مبلغی به ایران داده شود. حتی ممکن است حکم لغو شود و پول هم برنگردد یعنی همان اتفاقی بیفتد که درباره «لغو تحریمها» افتاد! «سناریوهای با ارزش محدود» میتوانند تا انتخابات خرداد سال آینده استمرار یابند و حتی میتوانند به یک الگو برای حفظ جریان انتقالدهنده و در عین حال حفظ روند تضعیف ایران تبدیل شده و طی سالهای آینده تعقیب شوند.
مدل رفتاری آمریکا با ایران به گونهای است که ایران باید داراییهای خود را روی میز بریزد و به داوری کسی که قبلاً تعلق این داراییها را به ایران و استحقاق آن رد کرده است تن بدهد و ایران دست آخر، حضور در پای میزی که برای توزیع داراییهای او آماده شده است را به عنوان دستاورد مهم «به رسمیت شناخته شدن» تلقی نماید! این در حالی است که پیش از آراسته شدن میز گفتوگو و میدان بازی، قدرت مستقل ایران توسط بسیاری از کشورهای دنیا به رسمیت شناخته شده و کسی روی شخصیت و هویت مستقل ایران، انگشت ابهام قرار نداده بود.
آمریکاییها مدتی است که به سمت مهار قدرت منطقهای ایران شیفت شدهاند. سؤال این است که این کار چگونه ممکن است. برای بررسی این موضوع توجه به نکات زیر ضروری است:
1- اولین گام این است که مدل فشار و تشدید فشار علیه ایران در حوزه مسائل منطقهای دنبال گردد، به گونهای که ایران هر روز نسبت به روز قبل مشکلات بیشتری را احساس کند. آمریکاییها میدانند که مدل فشار بر ایران با محوریت بحث هستهای باید در بحث منطقهای بازنویسی و اصلاح شود. چرا که در بحث هستهای ما آمریکا وانمود میکرد که نادیده گرفتن توافق 7 کشور هستهای- مبنی بر جلوگیری از هستهای شدن دیگران- با منافع همه این کشورها که عمدتاً در سایز «بینالمللی» بودند، منافات دارد، اما وقتی صحبت از خطر قدرت منطقهای شدن ایران به میان میآید، کشورهای در اندازه بینالمللی در نگرانی شریک آمریکا نمیشوند. بنابراین در اینجا به یک ائتلاف منطقهای ضد ایران نیاز است براین اساس، آمریکاییها یک جبهه منطقهای با محوریت ظاهری رژیم آلسعود و باطنی آمریکا را جایگزین جبهه منطقه بینالمللی با محوریت ظاهری و باطنی آمریکا کردهاند. روند تشدید فشار و به عبارت رایج در روابط بینالملل «تصاعد بحران» (Disclosion cricis) به طور مشترک در هر دوی این روندها ملاحظه میکنیم.
گام دوم آمریکا این است که با توسل به یک سلسله تبلیغات هدفمند سیاسی و با کمک گرفتن از ظرفیت «جریان انتقال دهنده» که به طور مداوم تکرار میگردد، حل مشکلات را علیالدوام با «مذاکره» و «توافق» گره بزند به عبارت دیگر در حالی که مذاکره، نه قرار است مشکلات اقتصادی مردم را کاهش دهد و نه قبلاً به دستاوردی عملی رسیده است، علیالدوام نیاز ایران به گفتوگو برای حل مشکلات معیشتی مردم تبلیغ میشود تا کماکان- حداقل بخشی از مردم- وقتی با مشکل مواجه میشوند بر ضرورت گفتوگو با آمریکا تأکید نمایند. کمااینکه آمریکاییها پاسخ عملی به کسانی را که به امید باز شدن راه حرکت اقتصادی به مذاکره روی آوردهاند دائماً به تأخیر میاندازند تا این نیاز و دست ملتمس باقی بماند!
آمریکا در بحث منطقهای به ایران میگوید ما پذیرفتهایم که شما یک قدرت منطقهای هستید و پذیرفتهایم که در بسیاری از مواقع رفتار شما در بحرانها، مسئولانه و مترقی بوده است، حالا بیایید تا درباره موضوعات بغرنج منطقه به توافق برسیم. شاید بتوانیم بدون آنکه به موقعیت و نفوذ منطقهای شما لطمهای بزنیم، مسئله را حل کنیم. اوباما در همین پیام اخیر، چیزی بیش از این نگفته است. اما واقعیت میدانی به ما یادآور میشود که اگر آمریکا دنبال حل مسئله باشد، نباید واقعیات حقوقی را انکار کرده و ملتی را از برخورداری از آن استثنا نماید. مثلاً آمریکا وانمود میکند که با بقای اسد در صورت فرایند قانونی، مشکل ندارد اما همزمان با آن بدون اعتنا به دولتی که وجود دارد، از طریق کردهای سوریه بخشی از شمال رقه را به تصرف درآورده است. این در حالی است که نیروهای آمریکایی در منطقه حساسی استقرار دارند که چه در عملیات شرق حلب و چه در عملیات شمال ادلب موقعیت خاص پیدا کرده و میتواند با اولتیماتوم مانع عملیات هوایی ارتش سوریه یا ارتش روسیه در این مناطق گردند. در واقع واشنگتن آمده و انگشت خود را در نقطهای قرار داده که با حرکت طرف مقابل لگد میشود و امکان درگیری میان آن قدرت و آمریکا پدید میآید. حال اگر آن نیروی عمل کننده- مثلاً روسیه - نخواهد با آمریکا بجنگد لاجرم باید میدان عملیات را ترک گوید.
در اینجا آمریکا عملاً دور مناطق درگیری داعش و جبهه النصره یک حصار امن کشیده و به آنان اطمینان خاطر میدهد. حالا در این شرایط آمریکاییها به ما میگویند بیایید درباره آینده سوریه مذاکره کنیم و آمریکا قول میدهد منافع ایران را در نظر بگیرد. در این صورت ما در مذاکره با آمریکا چه خواهیم گفت جز اینکه «آقا انگشت خود را بردار میخواهم رد شوم؟» آمریکا چه پاسخی خواهد داد جز اینکه بسیار خوب برمیدارم شما هم دست خود را از پشت حکومت سوریه بردارید تا حسن نیت شما به اثبات برسد. ضرر ما و میزان هزینه آمریکا در این صحنه مشخص است. اما در چنین صحنهای چه چیزی گیر «جریان انتقالدهنده» میآید؟ ژست قرار گرفتن در کنار مقامات آمریکا و اروپا و به عبارتی که اینها در این روزها به کار میبرند «با بزرگان دیده شدن»!
2- در بحث منطقهای آمریکا اصرار دارد، پرونده سوریه، عراق، یمن و... از دست نهادی که با پشتوانه جهادی و نگرش نهضتی فتوحات بزرگی را طی 15-16 سال گذشته به دست آورده است، خارج شده و به دست نهادی بیفتد که زبان رایج دیپلماسی و معامله با غرب را میداند! چرا؟ آمریکا میداند که بسط دایره نفوذ ایران یک افتخار بزرگ ملی برای ایرانیان و افتخار اسلامی برای مسلمانان است که همه آن را متعلق به رهبری معظم انقلاب و نیروهای جهادی جان بر کف آن میدانند. این خود یک مانع استراتژیک و عبور نشدنی در انتقال نظام از «مستقل» به «وابسته» است. خب غرب در صورت مواجهه با رهبری و نیروهای جهادی باید بیش از فایده هزینه بدهد. از سوی دیگر به دلیل تعلق این حوزه حساس به رهبری در مذاکره با «نیروی انتقال دهنده» به دستاوردی مهم نمیرسد. بالاخره آنچه در منطقه از نظر آمریکا ارزش معامله دارد همین عراق، سوریه، لبنان، یمن، فلسطین و از این قبیل است، جاهای دیگر که اساساً در اختیار دولتهایی است که سخن گفتن از توافق آنها، گزافه است چرا که کارها با یک دستور انجام میشود.
الان آمریکا در یک نقش دوگانه، از یک طرف همه ظرفیت منطقهای خود را برای اعمال فشار بر ایران و متحدین آن وارد میدان کرده است به گونهای که شاهد برخورد بیسابقه این عوامل علیه ایران هستیم و از طرف دیگر با ارسال پیغام و پسغام به ایران میگوید راه حل در توافق با ماست و این در حالی است که توافق فقط یک ظاهر حقوقی خوشایند دارد.